بالاخره رسید....
این چند روزه اینقدر حالم بد بود که تعریف کردنی نیست!...
تا می خواستم یه کلمه حرف بزنم...اول بغض می کردم...
بعدشم همینجوری اشکام پشت هم از چشمام می ریختن پایین...
اصن یه وضعیتی بود...
الان به لطف دلداریای اعضای خانواده(^_^)حالم خوبه!... :)
امیدمم فقط به اون بالاسریمه...
میدونم تنهام نمیذاره... :)
التماس دعا...دعا کنین جلوی مامان وبابام شرمنده نشم...(-_-)
- پنجشنبه ۲۴ تیر ۹۵