یواشکی نوشت

خدا منو ببین...این زندگی رویای من نیست.‌..

من یه دخترم که دنیام خاکستریِ با رگه هایی از سیاه و سفید :)

دختر یعنی دنیای صورتی...

نمیدونم برای اولین بار این به ذهن کدوم آدمی رسیده؟!

اما به نظرم اصلا توصیف جالبی برای لفظ دختر نیست...

من یه دخترم...

یه دختر که خیلی وقته دنیاش صورتی نیست!

که خیلی وقته حتی رنگ مورد علاقشم صورتی نیست...

یه دختر که خیلی وقته دور دنیای صورتیو با تموم فانتزیاش خط کشیده...

از همون موقعی که ب خاطر درس و آینده و زندگیش مجبور شد تو شهری زندگی کنه که تا حالا پاشو اونجا نذاشته بود...

از همون موقعی که دخترِ لوس و وابسته به خانواده مجبور شد به جای دوهفته یه بار ماهی یه بار بره خونه :(

از همون موقعی که فهمید باید مستقل شه...

از همون موقعی که متوجه شد تو خیلی از مسائل نمی تونه به خانوادش تکیه کنه...و اینجا دیگه فقط خودشه و خودش...

از همون موقعی که فهمید واسه هر مشکل کوچیکی نباید بزنه زیر گریه...

باید وایسه و باهاشون رو در رو شه و حلشون کنه...

از همون موقعی که وارد یه اجتماع بزرگتر شد و فهمید که...

تصورش با واقعیت از زمین تا آسمون فرق داره... :((

من و دخترای مثل من خیلی وقته که دنیامون صورتی نیست...

+به بهانه ی روز دختر...

دلم تنگ شده بودا... :(

دلم برای اینجا تنگ شده شده بود،خیلی!..

برای نوشتن بدون قوائد ادبی...

نوشتن فقط وفقط واسه دل خودم...

نوشتن بدون ترس از قضاوت های الکی...

برای خالی شدن از تموم حسای بد...

برای تثبیت همه ی خاطرات خوب...

اصن چرا من تو همه ی اتفاقای خوب و بد این چند وقته یادت نبودم

+حس مادری رو دارم که بچشو ول کرده... :(

همون قدر غمگین همون قدر شرمنده...

فصل زرد....

شهریورم به دلتنگی گذشت...
به ادعای فراموشی...
و فراموشیِ فراموش کردنش...
چه زود چسبیدی به پاییز...
چه زود حال و هوا را دو نفره کردی...
فکر تنهایی مرا نکردی...؟
از تو آموختم عاشق ها دو دسته اند
یک دسته در گرمای تابستان ذوب می شوند و تمام
یک دسته می مانند و به هر جان کندنی هست خودشان را می رسانند به پاییز و زمستان و بهار...
خودم را می رسانم به پاییز
سر جنگ ندارم که با فصل ها...
میگذارم باران و باد بوزد
برگ ها برقصند
بوها دیوانه ام کنند
و خاطره ها بازی شان بگیرد...
یا می آید و با هم قدم میزنیم
یا نمی آید و با یادش قدم میزنم
در هر دو حال
عاشق است
زنی در آستانه فصلی زرد...
+همیشه دوست داشتم اینجوری بنویسم اما هیچ وقت نویسنده ی خوبی نبودم...

راستی تو گل من هستی یا نه؟؟؟..

بین دو راهی ماندم و تو نمی دانی چه حس بدی دارد، اینکه ندانی ماندنی هستی یا رفتنی...
شازده کوچولو می گفت: گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود اما ماندنی بود..
و همین ماندنی بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود.
حالا در این تب و تاب بودن و نبودن هایت، تکلیفم را نمی دانم. :(
نمی دانم گل من هستی یا فقط در این شلوغی، خیلی خاص روییده ای تا توجه من را برای همیشه به خودت جلب کنی.
لحظه ای به اخترکم بیا.
بیا و این فکر و خیال های من را سامان بده و بعد هرجایی که خواستی برو.
خواستی کوچ کن.
جایی که فکرم هم به تو نرسد یا اصلاً همین جا بمان تا رویای دست نیافتنی ام باشی. 
شازده کوچولو می گفت تو مسئول آنی می شوی که اهلی اش کرده ای. تو مسئول گلت هستی. 
اما کاش می فهمیدی هیچ سوالی سخت تر از همین سوالی نیست که مدت هاست فکرم را به خودش مشغول کرده است....
همین سوالی که مدام از خودم می پرسم و هیچ جوابی برایش پیدا نمی کنم....
راستی تو گل من هستی یا نه؟
+بازم شرمنده برای نبودنام... :(

گریه می کنم به حال و روز بیخودم...

دلم کمی خواب می خواهد از جنس مرگ...

گلویم کمی نفس می خواهد از جنس خفگی...

قلبم استراحتی می خواهد از جنس ایستادگی...

خواهشا قضاوت نکنید...

کاش آدما می دونستن گاهی با یه قضاوت بی موقع...

ممکنه دله یه بنده ی خدا رو بدجور بشکونن.... :(

و کنکور از آنچه می اندیشید به شما نزدیک تر است...

بالاخره رسید....

این چند روزه اینقدر حالم بد بود که تعریف کردنی نیست!...

تا می خواستم یه کلمه حرف بزنم...اول بغض می کردم...

بعدشم همینجوری اشکام پشت هم از چشمام می ریختن پایین...

اصن یه وضعیتی بود...

الان به لطف دلداریای اعضای خانواده(^_^)حالم خوبه!... :)

امیدمم فقط به اون بالاسریمه...

میدونم تنهام نمیذاره... :)

التماس دعا...دعا کنین جلوی مامان وبابام شرمنده نشم...(-_-) 


پناهی غیر آغوشت ندارم....

حالم خوب نیست....

داغون داغونم...

خدا تنهام نذاریا!!!...

نگه داشتن غرورم می ارزه... حتی به قیمت له شدن وجودم...

یه موقعایی هست که باید تو اوج بغض بخندی....

تو اوج دل شکستگی سرپا وایسی وخم نشی....

از درون داغون باشی اما ظاهرت سالم تر از همیشه باشه...

بعد توی همین موقعیت تیکه تیکه های غرورتو از ته وجودت جمع کنی...

بچینیشون روی هم....

بعد از اون بشی یه آدم مغرور...

یه سنگدل به تمام معنا...

بی تفاوت بشی نسبت همه چیز....

اصن بشی سردترین آدم روی زمین...

به جهنم که مردم میگن مغروره...

به جهنم که میگن از دماغ فیل افتاده...

به جهنم که میگن یه ذره احساس تو وجودش نیست....

به جهنم که......ههههههههههههههه!.....

+وقتی جای من نیستی پس قضاوتم نکن...

+از خر فرض شدن متنفرم...

+همچنین از احساس سربار بودن برای کسی... 

قورباغه زندگیتونو قورت دادین؟؟؟

تو زندگی همه ی ما آدما یه سری مشکلات وجود داره...

(خوب اصلشم همینه اگه همه چی طبق خواسته ی ما باشه که دیگه چه زندگیه؟!...)

اما بین همه ی اون مشکلات یه سری هستن که پررنگترن...

یه سری هستن که تقریبا میشن معضل ودغدغه تو زندگیمون...

این مشکلات همون قورباغه ی زشت وبدریخت وبزرگ زندگیمونن...

که راه چاره پیدا کردن براشون یه کمی سخت تر از مشکلات دیگه اس...

(اما حتما راه حل دارن....اونی که دردو میده راه درمانم میذاره... مطمئن باش!)

کجایی خدا؟؟؟

خدایا خسته ام....خیلی خسته!!....

دیگه نمی کشم....

خدایا مگه نمی گن تو دلای شکسته خونته؟!

داغونم خدا کجایی پس؟؟؟

خدایا تمومش کن....تمومش کن این زندگی کوفتی رو...

قَسَمت میدم به عزیزترینات تمومش کن...

من می ترسم.....جرئتشو ندارم....خودت تمومش کن....

دیگه نمی تونم......واقعا نمی تونم!!...

خدایا مگه خودت نگفتی از رگ گردن نزدیک تری بهم؟؟؟

چرا حست نمی کنم؟؟؟؟

کجایی خـــــــــــــــــــــدا؟؟؟!!!....

+کاش هیچ وقت آدما رو از لبخند رو لبشون و خنده های ظاهری قضاوت نکنیم!!..

کم تر از آهو که نیستم...میشه ضامنم بشی؟؟؟!!

یا امام رضا...

دلم بدجور هوای مشهدتو کرده...

میشه بطلبی آقا؟؟؟....

یه پست قروقاطی...

چرا بعضی از آدما عیب های خودشونو نمی بینن؟؟...

چرا فکر می کنن آسمون پاره شده واینا از وسطش افتادن پایین؟؟...

چرا فکر نمی کنن اخلاقایی که از نظر خودشون خوبه ممکنه باعث آزار دیگران و مزاحمت برای اونا بشه؟؟؟...

چرا فکر نمی کنن یه سری حرفاشون میتونه دل بشکنه؟؟...

چرا به نظرشون خودشون کاملن از همه نظر و این بقیه ان که مشکل دارن....؟؟....

واقعا چرا؟؟...

مثل اینکه انتظار شعور وملاحظه از یه سری آدما جز اون دسته آرزوهاییه که قراره هیچ وقت برآورده نشه...!!!...

+درس نخوندم...عذاب وجدان داره خفم می کنه!!...

پی نوشت:بدشانسی ینی.... شبی که مهدی خان یراحی(خواننده ی موردعلاقه ی بنده)مهمون برنامه دورهمیه مهمون داشته باشی!!...

(پی نوشتِ پی نوشت:تا حالا یه بارم کامل دورهمی رو ندیدم..فقط از دوستام وفامیلا شنیدم چ برنامه ایه...

یه شبم که می خواستم به خاطر مستریراحی ببینم،نشد....!!!....انگاری قسمت نیست واقعا...)

رفیقم کجایی؟؟؟...

معمولا ما آدما دوست زیاد داریم...

از اینایی که باهات می خندن و از غمات هیچ خبری ندارن...

از اینایی که وقتی ناراحتی جرئت درد ودل باهاشونو نداری...

از اینایی که هستن تا زمانی که خوبی ولی خدا نکنه یه روزی حالت بد بشه،دیگه در دسترس نیستن...

از اینایی که...

بیخیال مهم نیست...همون بودنشون کافیه حتی اگه فقط تو خوشی باشن...

اما از بین این دوستا یه سریشون رفیقن...

رفیق واقعی...

از همونایی که وقتی یه دنیا غم داری میدونی یکی هست که میتونی بهش تکیه کنی..

از همونایی که یه موقعایی از بستگانت بهت نزدیک ترند و برات عزیزتر...

از همونایی که هم تو خوشیات پا به پاتن وهم تو غمات کنارت...

از همونایی که سنگ صبورن برات.....دهنشون قرصه...

از همونایی گریه می کنن باهات ....می خندن باهات....

خلاصه که همه جوره هستن...تو هر شرایطی...

این رفیقا نابن...یه نعمت خوبن از طرف اون بالاسریمون...

قدرشونو بدونیم....

+کوثر کجایی؟؟؟؟؟نگرانتم....!!!... :(

کابوس..

لعنت به همه ی کابوس هایی که باعث میشه ....

با بغض وسردرد از خواب بیدار شیم....

+مردم خواب بلبل وسوسن و دشت و فلان می بینن...

اون وقت منم خواب می بینم ....؟؟!!

درد و دل

هیچ وقت نویسنده خوبی نبودم...

تو همون دوران مدرسه ام همیشه انشاهام یکی در میون نوشته خودم بود...

هیچ زمانیم جسارت اینکه افکارمو روی کاغذ بیارم نداشتم...

تا اینکه ی روز که خیلی عصبی بودم نگام افتاد به سررسید روی میز...

اون لحظه تنها کاری که می تونستم بکنم نوشتن بود...

پس نوشتم از حسم از افکارم از همه چی...

خالی شدم....سبک سبک...

از اون زمان هروقت که دلم گرفت رفتم سراغ سررسید نوشته هام...

برام مهم نبود چقدر جمله بندیم درسته یا نوشتم چقدر ادبیه...

فقط تنها چیزی که مهم بود آرامشی بود که با نوشتن پیدا می کردم...

از اون روز به بعد نوشتن شده عادتم...

از اتفاقات زندگیم...از احساساتم...از روزمرگی هام...

این وبم برام حکم همون سررسید خاطره هامو داره...

ممنون که خوندین...

+اولین پست بلاگ

+تازه از بلاگفا اسباب کشی کردم!!!...

 

Designed By Erfan Powered by Bayan