یه سری احساسات و هیچ جوری نمیشه تخلیه کرد مگر با...
گریه های یواشکی نصفه شب... :(
+فکر کردن به کسی که اصلا نمیدونی تو رو یادش میاد یا نه...
اسمش عشق نیست...حماقت محضه!...
- پنجشنبه ۴ شهریور ۹۵
خدا منو ببین...این زندگی رویای من نیست...
یه سری احساسات و هیچ جوری نمیشه تخلیه کرد مگر با...
گریه های یواشکی نصفه شب... :(
+فکر کردن به کسی که اصلا نمیدونی تو رو یادش میاد یا نه...
اسمش عشق نیست...حماقت محضه!...
گلویم کمی نفس می خواهد از جنس خفگی...
قلبم استراحتی می خواهد از جنس ایستادگی...
می گویند:شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!!
و من یاد مردی می افتم که با ویولونش...!!
گوشه خیابان شاد می زد...!!
اما با چشم های خیس...!!
+انگار این روزگار نمی خواد با من سر سازگاری داشته باشه...
هر دفعه باید یه جوری بزنه تو حالم...(-_-)
دیوونگی یعنی حال الآن من...
یعنی پلی کردن هزارباره ی فیلمِ یه دقیقه ای خوندنش!...
خدایا خسته ام....خیلی خسته!!....
دیگه نمی کشم....
خدایا مگه نمی گن تو دلای شکسته خونته؟!
داغونم خدا کجایی پس؟؟؟
خدایا تمومش کن....تمومش کن این زندگی کوفتی رو...
قَسَمت میدم به عزیزترینات تمومش کن...
من می ترسم.....جرئتشو ندارم....خودت تمومش کن....
دیگه نمی تونم......واقعا نمی تونم!!...
خدایا مگه خودت نگفتی از رگ گردن نزدیک تری بهم؟؟؟
چرا حست نمی کنم؟؟؟؟
کجایی خـــــــــــــــــــــدا؟؟؟!!!....
+کاش هیچ وقت آدما رو از لبخند رو لبشون و خنده های ظاهری قضاوت نکنیم!!..