یواشکی نوشت

خدا منو ببین...این زندگی رویای من نیست.‌..

استرس ول کن ما نیست انگار...

خوشحالی قبولی یه طرف...

استرس و ترس از ورود به یه محیطِ جدید و ناشناخته یه طرف...

+همیشه از استرس* متنفر بودم...

*عضو جدانشدنی این روزای زندگیم... :(

فصل زرد....

شهریورم به دلتنگی گذشت...
به ادعای فراموشی...
و فراموشیِ فراموش کردنش...
چه زود چسبیدی به پاییز...
چه زود حال و هوا را دو نفره کردی...
فکر تنهایی مرا نکردی...؟
از تو آموختم عاشق ها دو دسته اند
یک دسته در گرمای تابستان ذوب می شوند و تمام
یک دسته می مانند و به هر جان کندنی هست خودشان را می رسانند به پاییز و زمستان و بهار...
خودم را می رسانم به پاییز
سر جنگ ندارم که با فصل ها...
میگذارم باران و باد بوزد
برگ ها برقصند
بوها دیوانه ام کنند
و خاطره ها بازی شان بگیرد...
یا می آید و با هم قدم میزنیم
یا نمی آید و با یادش قدم میزنم
در هر دو حال
عاشق است
زنی در آستانه فصلی زرد...
+همیشه دوست داشتم اینجوری بنویسم اما هیچ وقت نویسنده ی خوبی نبودم...

راستی تو گل من هستی یا نه؟؟؟..

بین دو راهی ماندم و تو نمی دانی چه حس بدی دارد، اینکه ندانی ماندنی هستی یا رفتنی...
شازده کوچولو می گفت: گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود اما ماندنی بود..
و همین ماندنی بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود.
حالا در این تب و تاب بودن و نبودن هایت، تکلیفم را نمی دانم. :(
نمی دانم گل من هستی یا فقط در این شلوغی، خیلی خاص روییده ای تا توجه من را برای همیشه به خودت جلب کنی.
لحظه ای به اخترکم بیا.
بیا و این فکر و خیال های من را سامان بده و بعد هرجایی که خواستی برو.
خواستی کوچ کن.
جایی که فکرم هم به تو نرسد یا اصلاً همین جا بمان تا رویای دست نیافتنی ام باشی. 
شازده کوچولو می گفت تو مسئول آنی می شوی که اهلی اش کرده ای. تو مسئول گلت هستی. 
اما کاش می فهمیدی هیچ سوالی سخت تر از همین سوالی نیست که مدت هاست فکرم را به خودش مشغول کرده است....
همین سوالی که مدام از خودم می پرسم و هیچ جوابی برایش پیدا نمی کنم....
راستی تو گل من هستی یا نه؟
+بازم شرمنده برای نبودنام... :(

عشق دورم...ای قرار بی قراری های نابم...

اصلا این آهنگ برای خود خود من خونده شده.... 

+دوری اما تو قلبم مهمونی...حرفای ناگفتمو می دونی...

این روزای تلخ از یادم میره...تنها تویی که یادم می مونی...

تو میای و کنارم می مونی.... :)

تولدمه..(^_^)

19 سال پیش تو همچین روزی وهمچین ساعتی من به دنیا اومدم... :)

آقا جون عاشقتم....

بین همه ی اتفاقات درهم برهم این چند وقته....

حالا چه بد چه خوب...

اینکه بالاخره بعد دو سال آقام طلبیدم..

اونم چند روز مونده به تولدم برام بهترین کادوی تولدِ....

حلال کنید.... :)

+خدا جونم هیچ میدونستی عاشقتم...؟؟... :)


حالا بقیه هی بیان بگن به شانس اعتقادی ندارن...

عاقا بدشانسی داره داغونم می کنه ها... 

یعنی از در و دیوار داره برام می باره.... :(((

لعنت به تنهایی و تنهایی و تنهایی...

یه سری احساسات و هیچ جوری نمیشه تخلیه کرد مگر با...

گریه های یواشکی نصفه شب... :(

+فکر کردن به کسی که اصلا نمیدونی تو رو یادش میاد یا نه...

اسمش عشق نیست...حماقت محضه!...

Designed By Erfan Powered by Bayan