یواشکی نوشت

خدا منو ببین...این زندگی رویای من نیست.‌..

کاش عاشقیمون مثل زلیخا باشه!!!...

کابوس..

لعنت به همه ی کابوس هایی که باعث میشه ....

با بغض وسردرد از خواب بیدار شیم....

+مردم خواب بلبل وسوسن و دشت و فلان می بینن...

اون وقت منم خواب می بینم ....؟؟!!

هورااااااااااا بردیم....

دربی...

یه حدیثی هست که میگه:

دختری که فوتبال دوست نباشه از ما نیست!!!...چشمک

+پیش به سوی دربی!!!...

لیلـة الرغائب

تو شب آرزوها برای همه ی آدمایی که می شناختم ونمی شناختم دعا کردم که...

ایشالله آرزوهاشون با حکمت خداشون یکی باشه!!!...

آمــــــین!!!...

ماذا فاذا؟؟؟!!!

دوست دارم اون انسان شریفی که برای اولین بار نظریه ی...

[کنکور 4ساعته رو برای ارزیابی 12سال درس خوندن+پیش دبستانی که سرجمع میشه 13سال!!! ]

ارائه داد رو ببینم...

اون زمان  فقط ی سوال ازش دارم...

ماذا فاذا برادر/خواهر؟؟؟!!!!

خاطرات گذشته منو می کشه آسون...

خوبی این وب نوشته ها اینه که...

هر وقت دلت خواست می تونی بری پستای قبلی رو بخونی...

خیلی وقتا خاطراتت زنده میشن باهاشون...

خاطراتی که یه موقعایی از شدت روزمرگی می افتن ی گوشه مغزت

و...خاک می خورن و خاک می خورن و هــــی خاک می خورن!!!...

مث این [خاطرات گذشته منو می کشه آسون...]

+اینم ی نوع خوشبختیه دیگه...

+عنوانمان کپی می باشد از نوشته اصلی،با اجازه کوثر بانو جان!!! :)

خواهرزاده جان هایم

داشتن یه جفت پت ومت 3ساله در خانواده...

اونم با تفاوت سنی 3ماه از هم در کنار همه ی سختی هاش...

ینی خود خود خوشبختی...

عاشقانه همراه مقدار زیادی تلخون!!!

درد ودل ی عاشق از نوع مذکر...

+به نظر من شکست عشقی برای آقایون(اگه واقعا عاشق باشن)

خیلی سخت تره تا برای خانوما...

پله یا آسانسور مسئله این است...؟؟؟...

مامانم:دوس دارم خونمون طبقه ی بالا باشه اما از پله بدم میاد...

مثلا خوبه برم بالا دیگه پایین نیام...

من:خوب ی خونه بگیر که آسانسور داشته باشه...

از اینکه بری بالا و دیگه پایین نیای بهتر نیست عایا؟؟؟...

+بخشی از صحبت های منو مادر جان همین الان...

مهمونی خوبه اما.....

ینی من متنبهم میشم می خوام درس بخونم...

مامان خانوم نمیزاره با این مهمونی بازیاش....

+مهمونی خیلی خوبه ها....

اما ن دقیقا شبی که من قصد درس خوندن داشتم اونم بعد 3ماه...

مخاطب این متن نیمه گمشده ی ته تغاری می باشد!!!

نیمه ی گمشده ی عزیزم ...

لطفا قبل از پیدا کردن من حتما گیتار زدنو یاد بگیر...

خداجونم شمام ی لطفی کن...

نیم دونگ صدا برای خوندن بهش بده...

با سپاس فراوان!!!!....

+نیمه ی گمشده ی خوش صدا وهنرمند خواسته ی زیادیست عایا؟؟؟؟

دیالوگ های ماندگار (2)

 قباد:تو هنوزم دلت باهاشه؟؟؟!!!...

شهرزاد:نمی خوام حرفشو بزنیم...فراموشی زمان می بره...

 فقط...

فکر می کنم اگه من به هر دری زدم و اونی نشد که می خواستم بشه...

لابد قسمت خرافه نیست هست واقعا...

 

دیالوگ های ماندگار (1)

بزرگ آقا:من با دستای خودم همسرمو 2تا پسرمو گذاشتم تو خاک آخ نگفتم...

شهرزاد:خوب شما بزرگ آقایین...بزرگ همه این...از اون بالا که شما نگاه می کنین آدما حکم گله ی گوسفندو دارن فرقی نمیکنه مرگ وزندگیشون...

هاشم خان:شـــهرزاد!!!!

بزرگ آقا:بزار بگه سبـــک میشه!!...

شهرزاد:مارو آوردین اینجا که گریه زاریمون رو ببینین،یادمون بندازین آخ نگفتین موقع مرگ عزیزاتون... بزرگیتون رو به رخ ما بکشین...

ما بزرگ نیستیم بزرگ اقا داریم دق میکنیم!!!...

ایده از [اینجا]

سیاه باشه...زشت باشه...اما سالم باشه!!!...

ادامه لـــطفا...

یه کمی طولانیه،اما به نظرم ارزش خوندن داره...

کنکور تا همیشه خر است...

بدبختی ینی شبی که فرداش آزمون داری وقد ی دونه جو هم درس نخوندی...

 فینال مسابقه لباهنگ داشته باشه !!!

+این موضوع رو فقط بچه های درس نخون درک می کنن!!!

افکار فانتزی از نوع دخترونه

یکی از فانتزیام اینه که لب دریا دور آتیش نشسته باشیم...

من اینور توام اونور دقیقا روبروم...

بعد همه بهت اصرار کنن که باید بخونی...

توام گیتارتو از کنارت برداری بذاری رو پات..

ی نگاه بهم بندازی و شروع کنی به خوندن این آهنگ...

بهترین نعمت های خدا

گاهی با شنیدن خبر مرگ کسی!!!

گاهی با دیدن ی فیلم یا شنیدن ی آهنگ!!!

گاهیم با خوندن ی متن یا حتی ی جمله کوتاه!!!

فکر نبودنشون تو ذهنم جرقه می زنه...

اما هنوز جرقه پا نگرفته و روشن نشده بغضم اشک میشه رو گونم...

میدونم خیلی اذیتشون کردم...

میدونم همیشه اونی نیستم که می خوان...

میدونم همه ی وجودشون رو برام گذاشتن و...

من با همه ی وجود براشون جبران نکردم...

اما به خود خدا نبودنشون رو طاقت نمی یارم...

خدا جونم....

نیاد اون روزی که من باشم و مامان بابام نباشنا!!!

مهمونم مهمونای قدیم

عاقا من بد میگم؟؟؟...

نه خدایی می خوام بدونم بد میگم؟؟؟...

من تمام حرفم اینه که مهمون عزیزی که داری تشریف میاری قدم سر چشم ما می زاری!!!

حداقل ی زمانی بیا که آدم تکلیفشو بدونه...

یا زمان ناهار باشه یا شام یا حداقل عصرونه...

بابا ساعت 7غروب میای،اصرارم میکنی که مامان خانوم شام نپزه

با خواهش وتمنا مینشونیش پیش خودت...

بعدم ساعت 9 خیلی شیک تشریف می بری خونتون...

اون وقت اهالی خونه می مونن و ی شکم گرسنه بدون شام!!!

لدفن وقتی مهمونی میرین فکر شکم گرسنه ی اهل خونه ام باشین...

+اصولا آدم شکمویی نیستم اما الان واقعا گشنمه...

 

ی پست از نوع ثابتش

خدا به موقع می رسه

                   فقط به این معتقدم

درد و دل

هیچ وقت نویسنده خوبی نبودم...

تو همون دوران مدرسه ام همیشه انشاهام یکی در میون نوشته خودم بود...

هیچ زمانیم جسارت اینکه افکارمو روی کاغذ بیارم نداشتم...

تا اینکه ی روز که خیلی عصبی بودم نگام افتاد به سررسید روی میز...

اون لحظه تنها کاری که می تونستم بکنم نوشتن بود...

پس نوشتم از حسم از افکارم از همه چی...

خالی شدم....سبک سبک...

از اون زمان هروقت که دلم گرفت رفتم سراغ سررسید نوشته هام...

برام مهم نبود چقدر جمله بندیم درسته یا نوشتم چقدر ادبیه...

فقط تنها چیزی که مهم بود آرامشی بود که با نوشتن پیدا می کردم...

از اون روز به بعد نوشتن شده عادتم...

از اتفاقات زندگیم...از احساساتم...از روزمرگی هام...

این وبم برام حکم همون سررسید خاطره هامو داره...

ممنون که خوندین...

+اولین پست بلاگ

+تازه از بلاگفا اسباب کشی کردم!!!...

 

Designed By Erfan Powered by Bayan